خلاصه داستان: محور داستان بری 16 ساله است که می خواهد یکی از بهترین رپرهای تمام دوران باشد. بری که با جنجالهایی روبرو میشود و یک اعلامیه اخراج به خانوادهاش خیره میشود، نه تنها میخواهد آن را بسازد، بلکه باید آن را بسازد.
خلاصه داستان: Twin Pines، یک باشگاه کانتری شکست خورده که در آن حفظ سر و صدا برای این دوره برابر است، یک Golf Pro جدید استخدام می کند تا به آنها کمک کند قبل از اینکه رقبای خود در Magnolia Pointe آنها را برای همیشه از تجارت خارج کنند، به مسیر خود بازگردند.
خلاصه داستان: هنگامی که افراد با اهمیت هر دوی آنها جدا می شوند، الکسا به طور تصادفی یک متن "قلب شکسته" برای جیسون می فرستد و فکر می کند که به دوستش پیامک می دهد...
خلاصه داستان: دنی سندرز (زوی دوچ)، نویسندهای بیهدف و مشتاق بدون دوست، بدون چشمانداز عاشقانه و - بدتر از همه - بدون دنبالکننده، یک سفر اینستاگرامی دوستانه به پاریس را جعل میکند به این امید که نفوذش را در رسانههای اجتماعی افزایش دهد. هنگامی که یک حادثه وحشتناک در شهر نورها رخ می دهد، دنی ناخواسته در دروغی بزرگتر از آنچه تصور می کرد می افتد...
خلاصه داستان: داستان واقعی دلگرم کننده موریس فلیتکرافت، که در سال 1976 با وجود اینکه هرگز یک دور گلف بازی نکرده بود، وارد مسابقات آزاد سال 1976 شد. این فیلم داستان خارقالعاده یک مرد معمولی، The PHANTOM OF THE OPEN یک درام کمدی نشاطآور و تکاندهنده است که در مورد دنبال کردن رویاهاست.
خلاصه داستان: کلمبوس، تالاهاسی، ویچیتا و لیتل راک در حالی که با زامبیهای تکاملیافته، بازماندگان همکار و دردهای فزاینده خانواده موقت بداخلاق روبهرو میشوند، به قلب آمریکا نقل مکان میکنند.
خلاصه داستان: در فیلم Why Don't You Just Die چرا فقط نمی میری، آندری، یک کارآگاه و وحشتناک ترین پدر جهان، گروهی وحشتناک از مردم را در آپارتمان خود جمع می کند : دختر بازیگر رنجیده و بی میلش، یک گردن کلفت عصبانی، و یک پلیس فریب خورده. هرکدام از آن ها دلیلی برای انتقام جویی دارند …
خلاصه داستان: هنرمندی به نام رابرت، همراه با پسرش جک عازم کشور ایتالیا میشود تا خانهای قدیمی که از همسر مرحومش به آنها ارث رسیده را به فروش برساند. البته رابرت و جک پیش از فروش این خانه باید آن را تعمیر و نوسازی کنند و…
خلاصه داستان: مهماندار هواپیما کاساندرا باودن در اتاق هتل خود در بانکوک از خواب بیدار می شود، از شب قبل خماری کرده و جسدی در کنارش خوابیده است. او که می ترسد با پلیس تماس بگیرد، صبح خود را طوری ادامه می دهد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است و به مهمانداران و خلبانان دیگری که به سمت فرودگاه می روند، می پیوندد...