خلاصه داستان: در شهری آینده نگر که به شدت بین طبقه کارگر و برنامه ریزان شهری تقسیم شده است، پسر مغز متفکر شهر عاشق یک پیامبر طبقه کارگر می شود که ظهور ناجی را برای میانجی گری اختلافات آنها پیش بینی می کند.
خلاصه داستان: مهمترین خانواده در هیکوری ویل ،"هیکوریها" ، یعنی کلانتر "جیم" و دو پسرش "لئو" و "اولین" هستند. کوچکترین پسر او "هارولد" به اندازه کافی قوی نیست که بتواند با بردارانش رقابت کند ، به همین دلیل از عقل خود برای بدست آوردن احترام پدر و عشق "مری" استفاده می کند...